فیک جیمین [ اشنایی عجیب ] p11
*از زبان سومین*
همینجوری داشتم توی راه با خودم حرف میزدم که یهو دیدم یه ماشین با سرعت داره میاد سمتم و منم وسط خیابون ایستادم.. زیاد نمونده بود که ماشین بزنه بهم ولی به خودم اومدم و دیدم یه نفر از پشت دستمو گرفت و محکم کشید عقب تا ماشین بهم نخوره،با اون چشمای خیس نمیدونستم سرمو برگردونم یا نه که یهو دیدم پشت سرم گفت
جیمین: حواست کجاست؟ کم مونده بود ماشین بخوره بهت!!
اون صدای جیمین بود!! ناخداگاه سرمو برگردوندم سمتش.. اصلا حواسم نبود که چشمام خیسه و توی راه گریه کرده بودم یهو دیدم جیمین خیلی با تعجب داره نگاه میکنه
جیمین: تو.. گریه کردی؟!!!
سرمو گرفتم پایین
جیمین: سومین چی شده؟
سومین: اخراج شدم.. از گلفروشی اخراج شدم..
جیمین توی شوک بود
جیمین: چ..چی؟ برای چی؟
سومین: پدرت تموم کارکنان رو اخراج کرد و گفت میخوام کارکنان سطح بالا بیارم.. و همه اخراج شدن
جیمین: این دلیل منطقی ای نیست که بخواد اخراج کنه.. ول کن حالا گریه نکن
یکم مکث کردم و اشکامو پاک کردم و گفتم
سومین: من میرم خونه
جیمین: برو
و راه افتادم.. بازم یکم ناراحت بودم ولی به هرحال.. فهمیدم اقای پارک آدم منطقی ای نیست
*از زبان جیمین*
چهره ی سومین رو که دیدم قند توی دلم آب شد.. حیف اون چشمای خوشگل نیست که خیس باشن؟ علاوه بر این موضوع رو که فهمیدم خیلی عصبی شدم و رفتم خونه
وقتی وارد خونه شدم دیدم پدرم با لبخند گفت
اقای پارک: پسرم منتظرت بودم!!
یهو فهمید ناراحتم و گفت
اقای پارک: چیزی شده؟ احساس میکنم ناراحتی
جیمین: کارگرا رو اخراج کردی اره؟
اقای پارک: از کجا خبر دار شدی؟
جیمین: سوال رو با سوال جواب نمیدن.. چرا اخراجشون کردی؟؟
اقای پارک: پسرم اونا سطح پایینی داشتن حتی وضع مالیشون هم خوب نبود..
بدون مکث گفتم
جیمین: اینجا گلفروشیه.. سالن مد نیست که بگی سطح پایینن، تازه خیلی هم خوب بودن بعدشم کسی که پولدار باشه نمیاد تو گلفروشی کار کنه
اقای پارک: تو چرا اینقدر برات مهمه؟
جیمین: چون الکی از کار بیکارشون کردی!! اصلا ول کن من میرم توی اتاقم.. مثل اینکه اگه نرم این بحث تا صبح ادامه داره
و رفتم توی اتاق
*از زبان سونهی*
تازه از سرکار اومده بودم که دیدم سومین بی سر و صدا اومد توی خونه و رفت توی اتاق.. حتی نگاه هم نکرد!! رفتم توی اتاق پیشش
سونهی: سومین!!
از صورتش فهمیدم ناراحته.. بهش میخورد گریه کرده باشه
سونهی: چی شده؟!
سومین: هیچی.. همه چیز تموم شد
سونهی: چی تموم شد؟
سومین: از گلفروشی اخراج شدم..
سونهی: خب چرا؟
سومین: یعنی همه اخراج شدن.. چونکه فکر میکنه ما یه مشت بچه ی سطح پایینیم، گفت کسایی هستن که خیلی بهتر از شمان و اخراج شدیم
سونهی: برای این گریه میکردی؟!!!! این که چیز مهمی نیست!!
سومین: ممم..من گریه نکردم..
سونهی: از چشمات معلومه..
دستمو گذاشتم روی شونه اش و گفتم
سونهی: تا من اینجام چیزی برات مهم نباشه.. خودم عین کوه پشتتم!! بعدشم اصلا نیازی به اینکه کار کنی نیست تو الان فقط باید روی درست تمرکز کنی
سومین: مرسی از دلداری دادنت ولی زیاد جوگیر نشو.. اگه من کار نکنم نمیتونیم اجاره خونه رو بدیم!!
سونهی: هوفف راست میگی..
یکم مکث کردم
سونهی: حالا مهم نیست.. یجوری حلش میکنیم، بیا شام بخوریم..
و رفتیم.................
ادامه در پارت بعد
همینجوری داشتم توی راه با خودم حرف میزدم که یهو دیدم یه ماشین با سرعت داره میاد سمتم و منم وسط خیابون ایستادم.. زیاد نمونده بود که ماشین بزنه بهم ولی به خودم اومدم و دیدم یه نفر از پشت دستمو گرفت و محکم کشید عقب تا ماشین بهم نخوره،با اون چشمای خیس نمیدونستم سرمو برگردونم یا نه که یهو دیدم پشت سرم گفت
جیمین: حواست کجاست؟ کم مونده بود ماشین بخوره بهت!!
اون صدای جیمین بود!! ناخداگاه سرمو برگردوندم سمتش.. اصلا حواسم نبود که چشمام خیسه و توی راه گریه کرده بودم یهو دیدم جیمین خیلی با تعجب داره نگاه میکنه
جیمین: تو.. گریه کردی؟!!!
سرمو گرفتم پایین
جیمین: سومین چی شده؟
سومین: اخراج شدم.. از گلفروشی اخراج شدم..
جیمین توی شوک بود
جیمین: چ..چی؟ برای چی؟
سومین: پدرت تموم کارکنان رو اخراج کرد و گفت میخوام کارکنان سطح بالا بیارم.. و همه اخراج شدن
جیمین: این دلیل منطقی ای نیست که بخواد اخراج کنه.. ول کن حالا گریه نکن
یکم مکث کردم و اشکامو پاک کردم و گفتم
سومین: من میرم خونه
جیمین: برو
و راه افتادم.. بازم یکم ناراحت بودم ولی به هرحال.. فهمیدم اقای پارک آدم منطقی ای نیست
*از زبان جیمین*
چهره ی سومین رو که دیدم قند توی دلم آب شد.. حیف اون چشمای خوشگل نیست که خیس باشن؟ علاوه بر این موضوع رو که فهمیدم خیلی عصبی شدم و رفتم خونه
وقتی وارد خونه شدم دیدم پدرم با لبخند گفت
اقای پارک: پسرم منتظرت بودم!!
یهو فهمید ناراحتم و گفت
اقای پارک: چیزی شده؟ احساس میکنم ناراحتی
جیمین: کارگرا رو اخراج کردی اره؟
اقای پارک: از کجا خبر دار شدی؟
جیمین: سوال رو با سوال جواب نمیدن.. چرا اخراجشون کردی؟؟
اقای پارک: پسرم اونا سطح پایینی داشتن حتی وضع مالیشون هم خوب نبود..
بدون مکث گفتم
جیمین: اینجا گلفروشیه.. سالن مد نیست که بگی سطح پایینن، تازه خیلی هم خوب بودن بعدشم کسی که پولدار باشه نمیاد تو گلفروشی کار کنه
اقای پارک: تو چرا اینقدر برات مهمه؟
جیمین: چون الکی از کار بیکارشون کردی!! اصلا ول کن من میرم توی اتاقم.. مثل اینکه اگه نرم این بحث تا صبح ادامه داره
و رفتم توی اتاق
*از زبان سونهی*
تازه از سرکار اومده بودم که دیدم سومین بی سر و صدا اومد توی خونه و رفت توی اتاق.. حتی نگاه هم نکرد!! رفتم توی اتاق پیشش
سونهی: سومین!!
از صورتش فهمیدم ناراحته.. بهش میخورد گریه کرده باشه
سونهی: چی شده؟!
سومین: هیچی.. همه چیز تموم شد
سونهی: چی تموم شد؟
سومین: از گلفروشی اخراج شدم..
سونهی: خب چرا؟
سومین: یعنی همه اخراج شدن.. چونکه فکر میکنه ما یه مشت بچه ی سطح پایینیم، گفت کسایی هستن که خیلی بهتر از شمان و اخراج شدیم
سونهی: برای این گریه میکردی؟!!!! این که چیز مهمی نیست!!
سومین: ممم..من گریه نکردم..
سونهی: از چشمات معلومه..
دستمو گذاشتم روی شونه اش و گفتم
سونهی: تا من اینجام چیزی برات مهم نباشه.. خودم عین کوه پشتتم!! بعدشم اصلا نیازی به اینکه کار کنی نیست تو الان فقط باید روی درست تمرکز کنی
سومین: مرسی از دلداری دادنت ولی زیاد جوگیر نشو.. اگه من کار نکنم نمیتونیم اجاره خونه رو بدیم!!
سونهی: هوفف راست میگی..
یکم مکث کردم
سونهی: حالا مهم نیست.. یجوری حلش میکنیم، بیا شام بخوریم..
و رفتیم.................
ادامه در پارت بعد
۳.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.